کافه شعر (داوود لطفالله)
آقای داوود لطفالله شاعری است که شعرهایش پر از رنگ و بو و صدا و غم و شادی و یأس و امید و بدبختی و خوشبختی است و شما نوجوانان عزیز هیچ وقت از خواندن شعرهایش خسته نمی شوید.
بخشش
حواسم نبودبهار از کنارم گذشت
به من آخرین روز خرداد گفت:
بهارم گذشت
حواسم نبود
به بازیّ ماهیّ و آب و حباب
به موهای افتادهی بید در قاب آب
به پرواز خوشحال یک جفت بال
به پروانههای پُر از شعر ناب
حواسم فقط
به تکرار و تکرار و تکرار بود
به یک پنجره؟ نه به دیوار بود
ببخشید اگر
حواسم به آنها نبود
حواسم به روبوسی شیشه با قطرهها
حواسم به لبخند گلها نبود
ببخشید اگر
حواسم نبود
حواسم به دل
به اندازهی کیف و کفش و خرید لباسم نبود
مستاجر
پرنده غصّه میخورداز اینکه در به در بود
از اینکه مثل کولی
همیشه در سفر بود
پرنده لانه میخواست
که شب در آن بخوابد
و نور ماه هر شب
به روی آن بتابد
پرنده دانه میخواست
که با نوکش بچیند
تمام آسمان را
کنار شب ببیند
دو دست آمد او را
ز روی شاخهها چید
و ناگهان خودش را
میان یک قفس دید
پرنده در اتاقش
نشسته خسته، تنها
به قیمت دو بالش
اجاره کرده آن را
آواز
باران که میباردحس میکنم دارد خدا آواز میخواند
حس میکنم زیباترین موسیقی دنیا
در گوش من جاریست
آواز زیبایش
آهسته من را میبرد تا کوچههای خیس
تا لمس خوب آن صدای خیس
پُر میشوم از بال
همبازی آن قطرههای تازه و خوشحال
در کاسهی دستم
پُر میکنم آواز باران را
حس میکنم قلبم پر از شادی و لبخند است
حس میکنم این قطرهها پیغامی از سوی خداوند است
منبع: مجله باران
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}